اعترافات تکان دهنده
اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریهام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۴/۱۰/۱۶ ساعت 14:26 توسط مریم . زمانی
|
این وبلاگ به دور از هر گونه حاشیه تنها به آموزش مباحث IT می پردازد. برخی مطالب به عنوان نکات تاپ از سایتهای دیگر در این وبلاگ درج میشود که حتما از نویسنده اصلی با ذکر منبع تقدیر و تشکر خواهد شد.