یه افغانیه بود نزدیک خونمون کفاشی میکرد یه بار کفشمو بردم پیشش درست کنه شرع کرد به درد دل که تو افغانستان عاشق یه دختره شدم پول نداشتم اومدم اینجا کار میکنم پولامو میفرستم اونجا داداشم نیگه داره زیاد که شد برم اونجا خونه بگیرم مغازه بگیرم زن بگیرم و اینا
آقا گذشت یهویی یه روز گفت من هفته دیگه میرم و حلالم کن و اینا . یهویی ۲ هفته بعدش دیدم برگشته گقتم چی شد؟ گفت پولو فرستادم داداشم خونه گرفت مغازه گرفت اون دختری که من عاشقش بودم رو هم گرفت !