سکوتِ من هیچگاه نشانه ی رضایتم نبود ...
من اگر راضی باشم با شادی میخندم !
سکوت نمی کنم


انسان کلاً موجودیه که وقتی خرش از پل بگذره همه چی یادش میره
اونی هم که اینو قبول نداره خرش هنوز روی پله...

دو تا رفیق بودند همیشه با هم شراب میخوردن يكيشون میمیره چند وقت بعدش اون یکی... میره مِی خونه به ساقی میگه 2 پیک بریز ساقی میگه چرا 2 تا؟ میگه یکی برا خودم یکی به یاد رفیقم. 1 سال بعد وقتی میره مِی خونه به ساقی میگه 1 پیک بریز؛ میگه رفیقتو فراموش کردی؟ میگه نه، خودم توبه کردم میزنم به یاد رفیقم ...

 
وقتی با همسرم بیرون میریم من هميشه دست همسرم رو در دستم ميگيرم،نه از بابت محبّت زیاد ازین بابت که اگه رهاش كنم ميره خريد
 
گشت ارشاد به دختر: دختركجا ميری؟
دختر: ميرم آرايشگاه، مو رنگ كنم، فرنچ كنم، برنز كنم، خوشگل بشم بعد ميام تو منو بگیر.



با ارزش ترین پول دنیا "تومن" شناخته شد، چون هم تو هستی توش، هم من


این شبکه‌ی خبر هم انقدر دروغ میگه که آدم جرات نمی‌کنه حتی ساعتش رو باهاش تنظیم کنه!


بعضی ها،طواف نمی کنند،
فقط خدا رو دور می زنند.

 

حتی اگه گاو هم باشی ، در صورتی که در جای مناسب قرار بگیری ، کسانی پیدا می شوند که تو را بپرستند!!
 
روزانــه هزاران انســان به دنیــا می آینـــد ..
امــا نسل " انســانیت " در حال انقــراض است!

 


نمی دونیم کدوم مسئله رو اول حل کنیم :
اینکه به دخترا یاد بدیم که هر پسری مزاحم نیست
یا اینکه به پسرا یاد بدیم که هر دختری فاحشه نیست


سکوت تنها دوستی است که هرگز خیانت نمی کند!


من برای خودم مینویسم، تو برای خودت بخوان. من حرف دلم را مینویسم، تو حرف دلت را بخوان. من برای عشق مینویسم، تو برای معشوقه هات بخوان حساب..بی حساب


فش میدی ، نه اینکه دوسش نداری ، نه ! چون نبودش داره نابودت میکنه


بعضیا وقتی از زندگیت میرن بیرون ، تازه میفهمی ، حتی قبلنام ازشون بدت میومده ، حواست نبوده .


من از اولشم ریاضیم تعریفی نداشت!!!! نمیدونم چجوری تونستم تو رو آدم حساب کنم؟؟؟


آرزویی بکن ...
گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه ...
آرزویی بکن ...
شاید کوچکترین معجزه اش
بزرگترین آرزوی تو باشد !!

 

آموخته ام ... كه همیشه برای كسی كه به هیچ عنوان قادر به كمك كردنش نیستم دعا كنم.
 

 


همیشه زمان به نفع تو نخواهد بود.
این فرصت ها به زودی از دست خواهد رفت و آنگاه دیگر پشیمانی سودی ندارد
 
  


به دریا شکوه بردم از شب
به هر موجی که می گفتم غم خویش
 سری می زد به سنگ و باز می گشت
 
  


خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند حیف من زاده ی امروزم. خدایا جهنمت فرداست پس چرا امروز می سوزم

 

  
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفال می زنم حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت: ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
 

 


ای کاش تنها یکنفر هم در این دنیا مرا یاری کند
ای کاش می توانستم با کسی درد دل کنم
تا بگویم که .
من دیگر خسته تر از آنم که زندگی کن